سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ای آن که خاک از نظر کیمیا شده/افلاک محو غربت و درد ای شما شده/کاش آن زمان بمیرم اگر این خبر دهند /قلاده ات از دست امیرت جداشده/من مست تو ام باده ومی در نکشم /منت زنگار ویار دیگرنکشم
***
حسین ز من نپرس که عمری چکارمیکردم/گناه به محضر پروردگار میکردم/بیا وآبرویم را بخر که بین همه/به دوستی شما افتخار میکردم/حلول ماه محرم غمِ نهانم را/به پیرهن مشکی ام آشکار میکردم/زکودکی چو نگاهم به آب می افتاد/سلامَت از جگرداغدار میکردم/اگرحرام نبود ای شهید ماه حرام/به یادتشنگی ات انتحار میکردم/در وادی عاشقی چو ره گم کردم/چشمان تو راقبله تجسم کردم/چون آب نبود وضویی سازم /با خاک در دوست تیمم کردم

 

 

آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 88
فروردین 89
شهریور 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90

برای اطلاع از آخرین خبرهای کمپین خروج از بلاگفا، دریافت دعوتنامه بیان، اطلاع از آخرین وبلاگ های منتقل شده به بلاگ، دریافت راهنمایی و آشنایی در رابطه با سرویس بلاگ، منتقل کردن محتوای وبلاگ قبلی خود از سرویس های وبلاگ دهی دیگر به بلاگ، به این صفحه مراجعه کنید:

کمپین خروج از بلاگفا

187924 :کل بازدید
13 :بازدید امروز
14 :بازدید دیروز
 

 

اعوذ بالله بالنفسی
حالمان بد نیست، غم کم می خوریم
کم که نه! هر روز، کم کم می خوریم
آب می خواهم ، سرابم، می دهند
عشق می ورزم ، عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب ! 
از چه بیدارم نکردی ، آفتاب ؟!
***
یا حسین آقاجان جوابم را بده:
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام !؟

کام مرا با ترتب تو باز کرده اند
ای کاش جان دهم به صف کربلای تو
دست خودم که نیست چنین عاشقت شدم
تقصیر چشم توست که شدم مبتلای تو
حتی خود خدا به همین جمله راضی است
عالم نبود در خور نعلین پای تو
حسین جانم...... حسین جانم
... .

میتونید بقیه شعر رو از اینجــادانلود کنید
***

ببخشید حال من امروز خرابه، فکر کنم چند بیت زیر بتواند حالمو براتون مجسم کنه...
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
اینهمه خنجر ، دل کس خون نشد ؟!
این همه لیلی کسی مجنون نشد ؟!
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه.
فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه.
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه.
هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه.
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود، از ما می گریخت...
***
روز جمعه ای .... زدو حافظ باز کردم،شرح ماوقع:
چند روزی هست، حالم دید نی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه ، بر روی زمین زل می زنم
گاه ، بر حافظ، تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
یاد باد آنکه زما وقت سفریاد نکرد
بودائی دل غمدیده ما شاد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که از این راه بشد یار و زما یاد نکرد
کاغذ این جامعه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم بپای علم داد نکرد
....
از این که این شعر اومد یه جورایی دلگرمم کرد که اسم سرزمین عراق(کربلا و نجف، سامرا و کاظمین) که در این غزل اومد و حافظ اشاره کرده بود :« مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق»  همونطور که از ظاهر شعر مشخصه و نه از باطنش دوباره این شور سفر در وجودم زنده شد و انشاءالله به زودی اسبابشو فراهم می کنم و برا یه مدت همه چی این زندگی دنیوی رو می بوسم و میذارم کنار .... 

آقا نوشته اند که جدت کفن نداشت، گیرم کفن نبود چرا پیراهن نداشت...
پینوشت:
یک عکس زیبا برای دوستان گرامی گذاشتم امیدوارم که بتونه نظرتون رو جلب کنه برای دریافت اینجا کلیک کنید.


شش گوشه ::: جمعه 90/11/7::: ساعت 3:37 عصر